پادکست | «خط خون» و روایت سرایش شعر ماندگار عاشورایی
کد خبر: 3918604
تاریخ انتشار : ۰۴ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۳:۴۹
مرثیه حماسه/ ۳

پادکست | «خط خون» و روایت سرایش شعر ماندگار عاشورایی

سیدعلی موسوی گرمارودی، شاعر پیشکسوت آئینی، به مناسبت ماه محرم با اشاره به داستان سرایش شعر بلند «خط خون»، آن را به مخاطبان ایکنا تقدیم کرده است.

پادکست | «خط خون»؛به گزارش ایکنا، سیدعلی موسوی گرمارودی، شاعر پیشکسوت کشورمان، در سومین شماره مرثیه حماسه، شعر بلند «خط خون» را، که یکی از ماندگارترین سروده‌های عاشورایی سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی است، به مخاطبان رسانه قرآن تقدیم کرده است.

شعری که بر تارک ادبیات فارسی آئینی می‌درخشد. این شاعر درباره ماجرای سرودن این شعر گفته است: شب عاشورایی از یکی از مجالس به منزل برگشتم؛ نیمه شب بود. من در مجالس عمومی سوگ اباعبدالله‌الحسین(ع) نمی‌توانم به آن حال خوشی که از این مجالس انتظار می‌رود دست پیدا کنم و لذا وقتی به خانه رسیدم حس کردم هنوز خالی نشده‌ام. شروع کردم قدم زدن در منزل و سرودن این قطعه شعر. هیچ شاعری نیست که همه شعرش را یکجا سروده باشد، اما برای من و «خط خون» این اتفاق افتاد. من همه این شعر را یکجا سرودم و بعد از آن ترتیب و شکل قرار گرفتن بخش‌های مختلف آن را اصلاح کردم. 

شعر «خط خون» را با صدای سیدعلی موسوی گرمارودی بشنوید.

درختان را دوست می‌دارم که به احترام تو قیام کرده‌اند.
و آب را که مهر مادر توست
خون تو شرف را سرخ گون کرده است.
شفق آئینه‌دار نجابتت
و فلق محرابی که تو در آن نماز صبح شهادت گذاردی
در فکر آن گودالم
که خون تو را مکیده است
هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم
در حضیض هم می‌توان عزیز بود
از گودال بپرس
شمشیری که بر گلوی تو آمد
هر چیز و همه چیز را در کائنات به دو پاره کرد:
هر چه در سوی تو؛ حسینی شد
و دیگر سو یزیدی.
اینک مائیم و سنگ‌ها
مائیم و آب‌ها
درختان
کوهساران
جویباران
بیشه‌زاران که برخی یزیدی اند و گرنه حسینی «علیه السلام».
خونی که از گلوی تو تراوید
هر چیز و همه چیز را در کائنات دو پاره کرد در رنگ.
اینک هر چیز یا سرخ است
یا حسینی نیست.
آه ‌ای مرگ تو معیار.
مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت و آن را بی‌قدر کرد
که مردنی چنان؛ غبطه بزرگ زندگانی شد.
خونت با خونبهایت حقیقت در یک تراز ایستاد
و عزمت ضامن دوام جهان شد
که جهان با دروغ می‌پاشد
و خون تو امضا راستی است.
تو را باید در راستی دید
و در گیاه؛ هنگامی که می‌روید
و در آب؛ آن هنگام که می‌نوشاند
در سنگ؛ چو ایستادگی است
در شمشمیر؛ آن زمان که می‌شکافد
و در شیر؛ که می‌خروشد
در شفق؛ که گلگون است
در فلق؛ که خنده خون است
در خواستن
برخاستن
تو را باید در شفق دید.
در گل بوئید.
تو را باید از خورشید خواست.
در سحر جست.
از شب شکوفاند.
با بذر پاشاند.
با باد پاشید.
در خوشه‌ها چید.
تو را باید تنها در خدا دید.
هر کس، هرگاه دست خویش از گریبان حقیقت بیرون آورد
خون تو از سر انگشتانش تراواست.
ابدیت آئینه ایست پیش قامت رسای تو در عزم.
آفتاب لایق نیست و گرنه می‌گفتم جرقه نگاه توست.
تو تنهاتر از شجاعت
در گوشه روشن وجدان تاریخ ایستاده‌ای به پاسداری از حقیقت.
و صداقت شیرین‌ترین لبخند بر لبان اراده توست.
چندان تناوری و بلند
که به هنگام تماشا کلاه از سر کودک عقل می‌افتد.
در تالابی از خون خویش در گذرگه تاریخ ایستاده‌ای
با جامی از فرهنگ و بشریت رهگذار را می‌آشامانی
هر کس که تشنه شهادت است
نام تو خواب را بر هم می‌زند.
آب را طوفان می‌کند.
کلامت قانون است.
خرد در مصاف عزم تو جنون.
تنها واژه تو خون است، خون، ‌ای خداگون.
مرگ در پنجه تو زبون‌تر از مگسی است که کودکان به شیطنت در مشت می‌گیرند
و یزید بهانه‌ای، دستمال کثیفی، که خلط ستم را در آن تف کرده‌اند
و در زباله تاریخ افکنده اند.
یزید کلمه نبود دروغ بود.
زالویی درشت که اکسیژن هوا را می‌مکید.
مخنثی که تهمت مردی بود.
بوزینه‌ای با گناهی درشت؛
«سرقت نام انسان»
و سلام بر تو
سلام بر تو
سلام بر تو که مظلوم ترینی
نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند
بل از این رو که دشمنت این است.
مرگ سرخت
نه تنها نام یزید را شکست
و کلمه ستم را بی سیرت کرد
که فوج کلام را نیز در هم می‌شکند.
هیچ کلام بشری نیست که در مصاف تو نشکند، ‌ای شیر شکن.
خون تو‌ در بستری از آن سوی کلام.
فراسوی تاریخ.
بیرون از راستای زمان می‌گذرد.
خون تو در متن خدا جاریست...
یا ذبیح الله
تو اسماعیل گزیده خدایی
و رویای به حقیقت پیوسته ابراهیم.
کربلا میقات توست
محرم میعاد عشق.
و تو نخستین کس که ایام حج را به چهل روز کشاندی
«واتممنا‌ها بعشر»
آه که در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت
که حج نیمه تمام را در استلام حجر وانهادی
و در کربلا با بوسه بر خنجر تمام کردی.
مرگ تو مبدا تاریخ عشق.
آغاز رنگ سرخ.
معیار زندگی است.
خط با خون تو آغاز می‌شود
از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد
و، چون فرو افتادی
حق برخاست
تو شکستی
و راستی درست شد
و از روانه خون تو
بنیان ستم سست شد.
در پاییز مرگ تو
بهاری جاودانه جاریست.
گیاه روئید.
درخت بالید.
و هیچ شاخه نیست
که شکوفه سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نیست
هیزمی است ناروا بر درخت مانده.
تو راز مرگ را گشودی.
کدام گره با ناخن عزم تو باز نمی‌شود؟
شرر به دنبال تو لابه‌کنان می‌دود
تو فراتر از حمیتی
یگانه‌ای، رحمتی
نمازی، نیتی
آه ای سبز!
ای سبز سرخ!
ای شریفتر از پاکی
نجیب‌تر از هر خاکی ‌ای شیرین سخت ‌ای سخت شیرین!
ای بازوی حدید
شاهین میزان
مفهوم کتاب، معنای قرآن!
نگاهت سلسله تفاسیر.
گام هایت وزنه‌ خاک
و پشتوانه‌ افلاک
کجای خدا در تو جاری ست
کز لبانت آیه می‌تراود؟
عجبا! عجبا از تو! عجبا!
حیرانی مرا با تو پایانی نیست
چگونه با انگشتانه‌ای از کلمات
اقیانوسی را می‌توان پیمانه کرد؟
بگذار بگریم
خون تو، در اشک ما تداوم یافت
و اشک ما دشنه‌ای تشنه شد
و در چشمخانه‌ ستم نشست
تو قرآن سرخی
خون آیه‌های دلاوریت 
بر پوست کشیده‌ صحرا نوشتی
و نوشتار‌ها
مزرعه‌ای شد
با خوشه‌های سرخ
و جهان یک مزرعه شد
با خوشه، خوشه، خون
و هر ساقه:
دستی و داسی و شمشیری
و ریشه‌ ستم را وجین کرد
و اینک
و هماره
مزرعه سرخ است
یاثارالله!
آن باغ مینوی که تو در صحرای تفته کاشتی
با میوه‌های سرخ
با نهر‌های جاری خوناب
با بوته‌های سرخ شهادت
و آن سرو‌های سبز دلاور.
باغی ست که باید با چشم عشق دید
اکبر را
صنوبر
بوفضایل را
و نخل‌های سرخ کامل را
حر، شخص نیست
فضیلتی ست.
از توشه بار کاروان مهر جدامانده
آن سوی رود پیوستن
و کلام و نگاه تو
پلی ست
که آدمی را به خویش بازمی گرداند
و توشه را به کاروان
و، اما دامنت:
جمجمه‌های عاریه را
در حسرت پناه یافتن
مشتعل می‌کند
از غبطه سر گلگون حر
که بر دامن توست
‌ای قتیل! ای سبز!
بعد از تو
«خوبی» سرخ است
و گریه‌ سوگ
خنجر
و غمت توشه‌ سفر
به ناکجاآباد
و رد خونت
راهی
که راست به خانه‌ خدا می‌رود...
تو از قبیله خونی
و ما از تبار جنون
خون تو در شن فرو شد
و از سنگ جوشید‌
ای باغ بینش
ستم، دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو
تو کلاس فشرده تاریخی
کربلای تو
مصاف نیست
منظومه بزرگ هستی است
طواف است
***
پایان سخن
پایان من است
تو انتها نداری
 
انتهای پیام
captcha